چشم هایت وقتی دروغ می گویی زیبا تر می شوند
اگر می خواهی زیبا ترین باشی همیشه به من بگو دوستت دارم .... !
چشم هایت وقتی دروغ می گویی زیبا تر می شوند
اگر می خواهی زیبا ترین باشی همیشه به من بگو دوستت دارم .... !
هر کـسی رو می تـونستـم دوست داشتـه بـاشم
اگـر.......................
دوست داشتـن را از تـو شروع نـمی کردم ..........
برايم کـــف زدند
در آغوشـم گرفتند
تاييد و تشويقـــم کردند که آخر فراموشت کـردم
ديگر تا ابد بر لـبانم لبخندی تَصنـعی مهــمان است
امـا بيـنِ خودمـان باشد
،
هـنوز تنـها دلبــرکم تو هسـتی
خنده ام میگیرد..
وقتی پس از مدت ها بی خبری،
بی آنکه سراغی از این دل آواره بگیری،
میگویی دلم برایت تنگ است؛
یا مرا به بازی گرفته ای..!
یا معنی واژه هایت را خوب نمیدانی..!
دلتنگی ارزانی خودت..
شاید بعضی وقتها ، باید در اوج داتنگی ، دل کند.....!!!
ولی ....
بگذریم....
چه راحت است حرف زدن...........
رفیق تکیه نکن بر عصای *تنهایی ات *
شانه هایم را خدا برای *تو * افریده.....
مثل گریه توی پاییز
مثل پاییز توی کوچه
مثل کوچه زیر بارون
مثل بارون روی شیشه
تو خود عشقی خود عشق
مثل اسمت روی قلبم
مثل هدیه توی دستم
مثل اون حالی که داشتم وقتی هدیه رو می بستم
مثل من که نمیای و میمرم
تو خود عشقی خود عشق
مثل لیلی توی پاییز
مثل مجنون زیر بارون
تو خود عشقی خود عشق
"اسماعیلت "شدم...
"ابراهیم ام "نشدی...
میان "هلهله ی گوسفندان" و "غفلت خدا"....!!!
سرم را بریدی؟!
من قربانی اعتمادت شدم.............
روزگار زخمی بر قلبم زده است
وتو بر آن نمک می پاشی
من از درد به خود می پیچم
و تو گمان میکنی من می رقصم...
مسافر شهر غمی
غریبی مثل خودمی
تو صورت پر از غمت
غصه داری یه عالمه
دوست داری درد دل کنی
دل گرفته از همه
خدای من تو را شکر که با این همه بدیهام
هنوز من را میبینی
و در مهلت قرارم ندادی....
این و فقط مخصوص خدا نوشتم
چون فکر میکنیم رهامون میکنه
ولی از همه بیشتر هوامون و داره
ممنونم خدا جونم
ایـــن بـــار ،
سیـــگار را بـــکش ،
از طـرفـــی کـــه مـــی ســـوزد ؛
تـــا بــــدانــی چـــه میـــکشم …
من عاشق اون دیالوگم که پدر ژپتو به پینوکیو میگه:
پینوکیو ...چوبی بمان... آدمها سنگی اند، دنیایشان قشنگ نیست
مــــــَن که زیـاد سـَر از کـار ِ بـازاریـ ها دَر نمیــــاوَرَمـ
ولـی بـه گـُمانـمـ
حـتمـا جـنسـ هـای جـــدیدشـانـ آمدهـ که
منـ برایــــــت کهنــــه شـُدهـ اَمـ
برای تو ...
برای چشمهایت !
برای من ...
برای دردهایم !
برای ما ...
برای این همه تنهایی ...
ای کاش خــــــــــــدا کاری بکند !!
در آرزویت خواهم مرد
اما
نخواهم گذاشت پاکی عشق ما آلوده هوس گردد
منتظر خواهم ماند
تا
آنگاه که عشقم را حتی خدا هم تحسین کند
در فراق دستانت اشک خواهم ریخت
اما
دستانت را فقط در خواب
برگونه هایم خواهم فشرد
ازبوی تو مست خواهم شد
وآنرا
بی آنکه حتی تو بدانی باخود به خلوتم خواهم برد
نگاهم را باز ازنگاهت خواهم دزدید تا نبینی بیتابی دل بیقرارم را
از نهادم آه حسرت خواهم کشید
وباز منتظر خواهم ماند
" نقطه می گذاری انتهای خط . . .
شروع می کنم.....
و من باز می رسم سر سطر !
تو دوباره با نقطه ای تمامم می کنی . . .
و من سمج تر از هزار سطر به پایان رسیده . . .
این است روزگار من......